تو این مدت که نبودم وبلاگ
قشم بودم من، من
تو این مدت که نبود هیچ پستی 
قشم بودم من، من
تو این مدت که پسوردم گم شد
قشم بودم من ، من

خلاصه یه وبلاگ جدید زدم به اسم شیشومیا قر قر تو اون خاطرات قشمو نوشتم میتونید برید بخونید
آدرسشم اینه:6shish.loxblog.com
بله داشتم میگفتم چهارشنبه که همین دیروز بود قرار بود مارو ببرن اردو ( هنرستان موسیقی)

و از اون جایی که من خیلی به موسیقی علاقه مندم خیلی خوش حال بودم.
خلاصه خانم کاظمی (ناظم) یا ..
به قول منو صبا پیژامه 2
حالا این پیژامه داستانش مفصله برا همین بعدا سر فرصت بهتون میگم
اومد مارو صدا زد ما هم صف کشیدیم که بریم اردو 
صبا و دلارام هر بندو بساطی که داشتنو چپوندن تو کوله پشتی بنده
(انگار می خواستیم بریممسافرت به خارج کشور)
به اندازه 1 هفته خوراکی اورده بودن !!!
منم فقط یک کتاب که تو اتوبوس بخونم
و یک شیر کاکائو با کیک اورده بودم به اضافه کاپشنم. همین..
همه رفتیم به نوبت با کلاس پنجم تو اتوبوس ازمون عکس گرفتنو،
راه افتادیم.
خلاصه تو راه یه دو صفحه کتاب خوندم .
خوراکیمم خوردم.
ولی دلارام هم که کتابو شیر کاکائو اورده بوود همه ی شیر کاکائو رو به جای خوردن ریخت رو کتاب بد بخت
خلاصه خدا رو شکر ریخت روی برگه آخر کتاب که سفید بود وعلا ( اگه وعلام غلطه بگید بهم!)
وعلا نمیدونید چی کار میکرد که....
خلاصه از معلممون دستمال گرفتیم دادیم دلارام که شیر کاکائو هارو پاک کنه ولی دارام
پنجررو باز کرد خیلییییی ریلکس ورقرو کند و انداخت تو اتوبان 
بله
بالاخره رسیدیم هنرستان
اونجا چند تا از دخترا مسخرمون کردن 
رفتیم نشستیم منم چند تا سوال از خانم راهنما برای ثبت نام پرسیدم.
بعد رفتیم تو سالن کنسرت و 3 تا گروه موسیقی باحال از بچه های راهنمایی و دبیرستان اومدنو برامون ساز زدن :
ویولن
-تمبور-کمونچه
-تار-سنتور-ویولنسل
-ترمپت
-ساکسیفون
-با قانون
بعضی از بچه ها مثل بی فرهنگا هی آشغال میریخت.
واسه همینم وقتی رفتیم تو اتوبوس منو صباو دلارام و مبینا با همه بچه ها قهر بودیم.
تااینکه رسیدیم مدرسه دوباره بعضی از بچه ها هی هل میدادند و اون یه کوچولو شخصیت خودشونو زیر سوال میبردن. 
خداروشکر بالاخره از اتوبوس پیاده شدیم چون اصلا حوصله ی اون بعضی از بچه هارو نداشتم.
سر کلاس مثل همیشه بحث کردیم دیگه کار نزدیک بود به فحش و فحش کاری بکشه که خانوممون اومد.
بعدشم زنگ اونایی که با سرویس میرن خورد .
بعد طبق معمول زنگ اونایی که پدر مادرشون میان دنبالشون یه 45 دقیقه دیر تر از اونا خورد(کهمنم جز اون دسته افراد بودم)
در صورتی که باید یک ربع بعد زنگ اون بچه ها زنگ ما ها میخورد .
بگذریم در هر صورت روز بدی نبود خدایی
کلی با بچه ها خندیدیم
فهمیدم مدرسه موسیقی اونجا از راهنماییه
و..و..و
همین دیگه امروزم که 5 شنبس 

فعلا تا استاتوس بعد ..