یه چیزی بگم بخندید
دیشب ساعت10:30 و 11 از ماشین پیاده شدم برم نون بگیرم بگین خب ...خب
نون نداشت گفتم عیب نداره داشتم مییومدم بیرون
که دیدم فروشنده هه داره همین جور نگام میکنه دیگه تو رو در واسی موندم رفتم از تو قفسه ی
خوراکی ها یه گلاب برداشتم خریدم داشتتم مییومدم بیرون مامانم گفت که چرا گلاب خریدی؟
براش توضیح دادم گفت خوبه تو رو درواسی نموندی زعفرووون بخری
نظرات شما عزیزان: