درباره ما


برای دیدن موضوعات مختلف لطفا از سمت چپ وبلاگ مطلب دل خواهتون و انتخاب کنید . ما اولین و آخرین سری کلاس شیشمی ها هستیم ....(البته فکر کنم)

پیوند روزانه

مهرداد - یه شیشمی
دختر ستاره ای
بانک سوالات امتحانی ابتدایی
حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


شیشومیاااا هیشت هیشت

سری اول نظام جدید (تنها برای یک سال)
روزی که معلم نبود :
موضوع: <-PostCategory->

با عرض سلام و خسته نباشید به تمام دوستای گلم.

بله از اون جایی که معلم ما همون خانم ورشوئیان خیلی ما رو دوست دارن.

گفتن چون من فردا نیستم  برای کاری میرم اداره   شما ها هم فقط چییییییییییییی هده و قرآن وعلوم بخونید .

همه ی بچه ها بعد از گفتن این جمله انگار دوباره به دنیا اومدن .

ما هم برای خانممون آرزوی موفقیت کردیم

فردا صبح بعد از صف صبگاهی مثل ماشینی با سرعت 150 کیلومتر در ساعت به سمت کلاس غوطه ورشدیم .

از همون اول  گفتیمو خندیدیم و گفتیمو خندیدیم و گفتیمو خندیدیم و گفتیمو خندیدیم و.....

تا اینکه اومدنو بردنمون کلاس کامپیوتر

بعدشم اولیا اومدن با معلما جلسه داشتنو مارو بردن که یه حواشی بخونیم  وبچه ها گند زدن چرا؟

چونکه داداش یکی از بچه ها(فاطمه) با مامانش اومدن سر جلسه و داداشش یه حرکت زننده ای انجام داد که  فاطمه خندید و منم  نزدیک بود خندم بگیره ولی خدارو شکر نخندیدم.

از اون به بعد دیگه خوب خوندیم .

تا اینکه بردنمون با لا و یه یه ربعی نشستیمو تصمیم گرفتیم که بازی کنیم (شیر یا خط).

از اون جایی که گروه ما خط بود .

اول ما شروع کردیمو  هی بازی کردیم آخر سر هم دعوا شدو جر زنی کردن و بچه های گروه شیر بردن .

 هووووووووووم

مارو دوباره برای خوندن حواشی بردن  پایین اما این دفعه برای اولیای دوم .

بعدم بردنمون آزمایشگاه وااااااااااااای تو آزمایشگارو که نگید واااااااااااااااااااااااااااااااااای بچه ها یه چند تا تیکه ی

گندههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه انداختن که من همین جوررررر موندم .

چرا؟

چون که معلم آزمایشگاه ما باید آزمایش های کتاب علوممونو انجام بده ولی در عوض میادو بهمون تحقیقای مسخره میده مثلا درباره آشپزی .

یا ساز ها البته سازز ها خوبه ولی میگه باید هر کدوم برید یه سازو یاد بگیرین بیاین بزنید !! من البته صدام خوبه و ویولونم میزدم .

ولی به هر حال ..........بقیه ی بچه ها چی ؟؟؟؟

بگذریم وسطای زنگ آزمایشگاه  خانم اومد .

داداش فاطمه هم هنوز اون جا بودو فاطمه اووردش  تو کلاس وبچه ها ریغشو در اووردن.

بیچاررو خانم اومد سر کلاس .

هده درس داد.

زنگ خورد.

رفتیم خونه .

 

 

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |جمعه 28 مهر 1391برچسب:,|

قر کمره یا شاه فنر :
موضوع: <-PostCategory->

دوستای خوبم

امروز  2تا از این آواز خونای  تو خیابون اومدن تو مدرسه بلهههه

ما هم  که توی آزمایشگاه بودیم صداروو شنیدیم و دویدیم بالا  از پله ها پاییین دوییدیم رسیدیم پااایین .

بعد از این آهنگ قریااا زدن و تابم تموم و با بچه ها یه کم قر دادیم و حال کردیم

چند تاا آهنگ زدنوو رفتیم بالا . همیین .

قربون شما

 

 

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,|

گلاب:
موضوع: <-PostCategory->

یه چیزی بگم بخندید

دیشب ساعت10:30 و 11    از ماشین پیاده شدم برم نون بگیرم بگین خب ...خب

نون نداشت گفتم عیب نداره داشتم مییومدم بیرون

که دیدم فروشنده هه داره همین جور نگام میکنه دیگه تو رو در واسی موندم رفتم از تو قفسه ی

خوراکی ها یه گلاب برداشتم خریدم داشتتم مییومدم بیرون مامانم گفت که چرا گلاب خریدی؟

براش توضیح دادم گفت خوبه تو رو درواسی نموندی زعفرووون بخری

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,|

آتش نشان :
موضوع: <-PostCategory->

امروز آقای آتش نشان اومدن مدرسه برای آموزش خاموش کردن آتیش

بله ایشون یک همراه که سوار ماشین بودن و قرار بود ماشینو به داخل مدرسه بیارن هم داشتن.

و البته بگم فک نکنم که هیچ آشنایی قبلی با ماشین داشتن

چون 3 ساعت تمام هی دنده عقب میگرفت هی می یومد جلوو.

بعد از قرن ها این آقا به طوری که نزدیک بود بچه های مدرسرو زیر کنه وارد شد

بچه ها هم بلند شدن و اون یکی آقا هه یه کم حرف زد

 و بعد یه پارچه رو مثل مشعل المپیک پیچید دور چوب روش بنزین ریخت آتیش زد

و این جا کار تموم نشدبلکه تازه شروع شد

بله ایشون یه کاسه ی داغون رو برداشتن توش مقداری چیز میز ریختن و آتیش زدن !!

و بعد از این کپسولا برداشتن وگفتن دماغاتونو با مغنعه بگیرید !

بعد از این که دود بلند شد فهمیدیم که چرا این کارو باید میکردیم

چون که این قدرررر این قدررررررر این قدر بوش فجیح بود

که آدم احساس میکرد توی اگزوز ماشین خوابیده  !!!

بعد از اینکه اون آتیشو خاموش کردن دوباره روشن کردن و دوباره خاموش کردن

و دفعه ی بعد روشن کردن و دادن ناظممون (کاظمی) خاموش کنه .

خانم کاظمی هم نزدیک بود مدرسرو به آتیش بکشه .

و در این مدت که خانم کاظمی داشتن آتیش و خاموش می کردن بچه ها داد میزدن خانم کاظمی خانم کاظمی هی هی !!!!!!!!!

بعد هم همه برای اینکه داشتن مدرسرو به فنا میدادن براشون دست زدن هوووووراااا

خلاصه سرتونو درد نیارم مارو فرستادن بالا وبه کارامون رسیدیم !

بهله دیگه اینم از وضع مدرسهی ما !

 

 

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,|

مشق شب :
موضوع: <-PostCategory->

مشق شبتونم هفت خان رستم و باید تا اون شعر که میگفت ز سمش زمین شد همه چاک چاک باید

بنویسین .

هم چنین ریاضی رو صفحه ی 12و13 رو هم بنویسین .

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,|

بد بختی امسال مااااا:
موضوع: <-PostCategory->

ووووووووووووووووووییییییییی

بد بخت شدیم فردا از اداره دارن میان ازمون امتحان بگیرن

حالا که همه دوره همیم بیان یه صلوات واسه ما بدین یا یه فاتحه ای چیزی.....

اونم امتحان از کلاس پنجم درس های ( علوم، ریاضی ،جغرافی، تاریخ فکر کنم قرآنم بگیرن !)

فقط دعا کنین 20 که چه عرض کنم -20 نگیریم ....

حداقل یه جوری خودتونو آماده کنین که بتونین 3و4 تااز سؤالارو جواب بدین

نمیدونم چی کار می خواین بکنین هر کاری میکنین به من ربطی نداره نگید نگفتماااااا

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,|

ریاضی :
موضوع: <-PostCategory->

رسیدیم به درس شیرین ریااااااااااااضی

اول مشق امروز و بگم 7/8 :

دو صفحه ی  ریاضی حل مسئله هارو بنویسید و روی جواب سؤال آخر فکر کنید .

امروز سر جلسه همتون فک کنم گوشنه بودین چون هر 5 ثانیه یک با یکی میگفت خانم آب بخورم

خانم لقممونو بخوریم؟

خانم می شه خورد بله منم که طبق معمول به درس گوش میدادم

البته همتون گوش میدینا گفتم دور همی بخندیم

فردا ریاضی بیاورید البته خانم گفت هر روز ریاضی داریم تا وقتی برنامه بدن پس خوب تمرین کنید و

نگید که فردا ریاضی نداریم بندازین واسه پس فردا هاااااا!

آفرین

به قول مامانم

مانا باشید

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |شنبه 8 مهر 1391برچسب:,|

علوم :
موضوع: <-PostCategory->

حالتون خوبه پس نمی پرسم

سلام هم نمی کنم که سریع برم اصل مطلب که واسه علوم پدرمون در اومده !

اولا اون روزنامه دیواری که موضوع هاش که توی شغل های عکاسی-بانکداری-مرغداری-قنادی-

خیاطی و دانش آموزی بود باید تا 2 شنبه حاضرو آماده باشه .

اینم میدونین کیه دیگه همونی که وقتی آماده نباشه این شکلی میشه !

بعدشم باید تا اون جایی که درس دادن خانم بخونید

همین دیگه برا فردا 7/9 1شنبه هم باید علوم بیارید!

پیروز باشید

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |شنبه 8 مهر 1391برچسب:,|

درس فارسی :
موضوع: <-PostCategory->

بچه ها سلام

خانم امروز فرمودند که شعر (زبان فارسی)که همتون غلط خوندین بیت آخرشووووحفظ شود

البته گفتن که فارسی رو هممم خوب خوب بخونید که برا سری دیگه می پرسه  

و بله خانم چیزی نگفتن ولی....زینب مثل عجل معلق پرید وسط حرف نزدشون

وگفت: خانم خورشید کدوم شهرو میسوزونه!!!!!!!!

و بله بحص از کادر خارج شد

این گفتمان خورشیدی رسید به ماه پرتقالی رنگ در شب وشایدم قرمز !!

بعد از گفتمان نیم ساعته ی زینب با بچه ها و خانم دوباره فارسی رو برای خواندن درس هفت خان رستم گشودیم .

ولی ما هیچی از این درس شیرین متوجه نشدیم چون در طول این ساعت بچه های کلاس دوم با معلم تربیتیمون (شعله جون ) شعر و سرود کار میکردن و هی داد میزدن

رضاااااااا رضاااااااااااااا      رضاااااااااااااااااااااااا رضاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

و این داستان تا زنگ تفریح دوم ادامه داشت هزارو سیصد آفرین به این بچه های سرود تمرین بکن !

بچه ها خانم ورشویان  اضافه نمودن که صفحه ی 1 هفت خان رستم و بنویسیم

موفق باشید تلاش کنید میتونید

دوستون دارم

تادرودی دیگر،بدرود

 

 

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |شنبه 8 مهر 1391برچسب:,|

ادامه ی داستان کاغذ دستساز من :
موضوع: <-PostCategory->

 

 

بله

در قسمت قبل گفتیم که من قرار بود کاغذ دست ساز درست کنم و از اون جایی که نتیجه ی خوبی نداشت 

پرتش کردم تو کوچمون و به مامانم زنگ زدم

اونم خیلی عصبانی خودشو به خونه رسوند.... .

در ادامه من که افسرده و در انتظار پلیس نشسته بودم

تصمیم گرفتم که برمو مشقامو بنویسم

بعد هر از چند گاهی از پنجره به پایین نگاه می کردم که ببینم که پلیسااا کی مییان

که بابام زنگ زد و ازم اعتراف گرفت

منم با بغزی در گلوم به سختی براشون تعریف کردم که چه.... خوردم .

بهد بابام با خونسردی که اصلا توقع نداشتم، منو نصیحت کرد!!!

و بعد از چند دقیقه با یکی از دوستان برای سایدن ماشین اومدن خونه و مقداری وایتکس و فرچه برداشتن

من هم دعا می کردم که پلیس نیاد منو ببره

بعد از کمی پرس و جو فهمیدیم که پلیسی در کار نیس!!!!!!!!!!!

منم که از گریه ی بیش از حد چشمام پف کرده بودو خسته بودم   از طرفی هم خیالم راحت شده بود .

از مامانم عذر خواهی کردمو گفتم عیب نداره میشه یه خاطره بچگی واز اونجایی که من اصلا از خاطرات بچگی ندارماینو گفتم !!!

مامانم خندید

فردا صبح در راه مدرسه کاغذ های وسط خیابون خشک شده بودیه لحظه به خودم افتخار کردم

مامانم گفت اینم کاغذت برش دار ببر مدرسه

بعد از رسیدن  به مدرسه در کلاس من برای صبا دوستم تعریف کردم که چه کار خلاقانه ای انجام دادم

اونم بدون هیچ دلیلی از کنارم پاشد رفت میز پشتی

آی دون نو که چرا این کارو کرد!!!

بله

این بود داستان کاغذ دست ساز من

همیشه به فکرخلاقیت باشید اوکی؟؟

 

 

 

 

 

 

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |جمعه 7 مهر 1391برچسب:,|

کاغذ دستساز من :
موضوع: <-PostCategory->

میخوام اولین پست وبلاگ و با خاطره ای از اولین کاردستی سال تحصیلی 91-92  شروع کنم ...

بله

خانوم روز اول مدرسه گفتن برای تحقیقات آماده باشین و از اونجایی که بنده بسیار محقق هستم از همون لحظه عزم جزم کردم که دست به یک اکتشاف بزرگ بزنم .

بله در درس علوم به ما گفته شد که کاغذ دست ساز بسازید

من هم به محض رسیدن به خونه شرو کردم به تهیه مواد اولیه ساخت کاغذ.

 

مواد لازم :

هرچی روزنامه توی خونه بود که تقریبا کل روزنامه های همشهری پارسال و بابام ارشیو کرده بود و من از همه اونها بعنوان مواد اولیه استفاده کردم

تشت یا یک دیک بزرگ

زرد چوبه

آرد

خلاصه :

دارچین هم زدم که کاغذام خوش بو بشه ...

با آب گل گرفتم مواد بالارو و یک پاتیل خمیر کاغذ تهیه کردم

و درون همزن به خوبی با هم یک دستشون کردم .

بعد روی پلاستیک صاف کرده

بسته بندی کرده

درون فریزر گذاشتم

بعد از چند لحظه اندیشیدن فهمیدم که این کار کاملا بیهوده بود

در فریزر و باز کردم

خمیرهار و خارج کردم

در سطل ریختم و چون اب پس میداد و آشپزخانه تقریبا به گند کشیده شده بود

تصمیم عاقلانه ای گرفتم

من این تصمیم و مدیون درس شیرین تصمیم کبری در کلاس دوم بودم (البته مامانم برام تعریف کرده بود)

پنجره طبقه چهارم را گشودم

دو فقره پلاستیک حاوی خمیر ساخت کاغذ و به سمت سطل زباله که اونطرف کوچه پشت یک بنز کلکسیونی قرمز رنگ گذاشته شده بود پرت کردم .

همیشه میرفت توی سطل 

اما بنده سنگینی پلاستیک و محاسبه نکرده بودم و وسط کوچه نقش زمین شد.

بعد پنجره را بسته و توی سر خودم کوبیدم

بعد صدای مردمی که رد می شدند به گوش می رسید که به بالا و پایین نگاه می کردند

ماشین قرمز هم تبدیل به قرمز خال خال پشمی شده بود.

صدای مردم نشان دهنده تماس انها با پلیس 110 بود من چراغ ها را خاموش و خودم را به خواب زده بودم اما داشتم سکته می کردم .

به مادرم زنگ زدم که بیا من و بردن

پلیس الان میاد من و می بره..

مادرم که خشم در صدایش حلقه زده بود گفت مگه چه غلطی کردی....

ادامه دارد ....

 

 

 

نوشته شده توسط :ملینا ^_^ | لينک ثابت |جمعه 7 مهر 1391برچسب:,|



موضوعات
خاطره ها درس ها تعلیمات اجتماعی ریاضی فارسی علوم تفکر و پژوهش جالب انگیز عکس ها

لینک دوستان

ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شیشومیاااا هیشت هیشت و آدرس shishomia.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

اسفند 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391


نویسنده وبلاگ :

ملینا ^_^

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 53
بازدید کل : 11918
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com